شعر عاشقانه غمگین
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
شعر عاشقانه غمگین
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
شعر عاشقانه غمگین
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
کوهی بودم، به پــای تو گَـرد شدم / بـــازیچه ی بـــاد های ولگرد شدم
تـــا د ر دل من حلول کردی ای ماه / انگشت نمای مرد و نـــا مرد شدم . . .
من دل به کسی جز تو به آسان ندهم چیزی که گران خریدم ارزان ندهم
صد جان بدهم در آرزوی دل خویش وآن دل که تو راخواست به صدجان ندهم
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
***